شاهنامه فردوسی و مهابهاراتای هندی اگر چه در نگاه نخست منظومههایی حماسی به شمار میروند، برخلاف انتظار، گنجینههایی بیهمتا و آکنده از آموزههای اخلاقی و شایست و ناشایستها هستند و همچون آینهای صاف و درخشان، واقعیات، اوضاع و احوال و فرهنگ زمانهی خویش را بازتاب میدهند. امور اخلاقی و گزارههای مطرح شده در این دو اثر، طیف گستردهای را در بر میگیرد که هم شامل اخلاقیات کلی و عمومی که در مورد تکتک افراد بشر در هر زمان و هر مکان و هر شرایطی صدق میکند و هم شامل اخلاقیات طبقات و اصناف گوناگون اجتماع میشود. در این گفتار برآنیم تا با بررسی گزارهها و آموزههای اخلاقی این دو اثر و ارزیابی آنها با دیدگاههای رایج در علم و فلسفهی اخلاق، به پاسخی درخور دربارهی مفهوم اخلاق از نگاه این منظومههای بزرگ و گرانسنگ دست یابیم و دریابیم که اخلاق مطرح شده در آنها - از حیث مفهوم و معنا - با کدام یک از اقسام اخلاق شباهت و قرابت بیشتری دارد.