حافظ از یک سو با تقدیرگرایی افراطی، مخاطب خود را به پذیرش قسمت ازلی و «رضا به قضا» فرا میخواند؛ اما از سوی دیگر، با اعتراضهای حماسی و طنزهای گزنده شورش زبانی و ذهنی خود را در برابر ناملایمات جهان و مصائب بشری نشان میدهد. مسأله پژوهش حاضر این است که چگونه میتوان میان این دو رویکردِ ناسازگار در اندیشه حافظ، رابطهای منطقی برقرار کرد؟ آیا گزارههای تقدیرگرایانه حافظ حاکی از رویکردی تئولوژیک از سنخ دیدگاه اشاعره یا معارف صوفیهاست؟ یا تقدیرگرایی وی ابزاری راهبردی در شکلدهی به گفتمانی انتقادی است؟ بررسیها نشان داد که حافظ در روکشی از تقدیرگرایی، به نفی ایدئولوژیهای مولّد «ریا» و «قشریگری» پرداخته و در برابر هژمونی گفتمانهایی که جهان را مطابق با اراده حاکمان خودکامه، و منافع دو نهاد عوامفریب متشرعه و متصوفه روایت میکند، مقاومت میکند و بدینسان تقدیرباوری را به مثابه راهبردی گفتمانی برای طرد «تعصب» و «خشونت»، و ترویج «آزاداندیشی» و «تساهل» به کار میبرد.